جمع آوری لجن و گل ولای مسیل نهاوند در دستور کار شهرداری نهاوند قرار گرفت

بانک‌های عامل نهاوند در پرداخت تسهیلات به مردم کمک کنند

افزایش ناگهانی قیمت اقلام مصرفی؛ سبد خانواده ها را تحت فشار قرار داده است

تشکیل ۳۴پرونده تخلف طرح نظارتی یلدا در نهاوند

دستگیری قاتل در نهاوند

سه‌شنبه ۲۷ آذرماه ۱۴۰۳ تمامی ادارات، دانشگاه‌ها و مدارس استان همدان تعطیل خواهد بود

اخطار دادستان در مورد خطرات کمبود پزشک متخصص زنان و زایمان در نهاوند

مردی که در نهاوند همسر خود را به قتل رساند دستگیر شد

دانشکده پیراپزشکی نهاوند شرایط تبدیل شدن به دانشکده علوم پزشکی را دارد

در یک سال اخیرمیلیارد و ۵۰۰ میلیون تومان برای تاسیسات بیمارستان آیت الله علیمرادیان نهاوند هزینه شد

  • کد خبر : 5344

به گزارش پایگاه خبری صدای نهاوند، نیک اندیش در سخنانش گفت: من خودم با وجود آنکه تحصیل کرده رشته علوم اجتماعی هستم چند‌سال به‌دنبال کار گشتم. به هر کسی سپرده بودم که برایم کار پیدا کند اما در جایی که کار نیست چه کاری برای یک زن پیدا می‌شود. اینجا اغلب مردم روی زمین کار می‌کنند و کشاورزند. من هم مدتی روی زمین کار کردم، مدتی هم در ماست بندی بودم و بعد دست به درست کردن زغال زدم تا امورات زندگی بگذرد، خلاصه زندگی به همین منوال می‌گذشت تا اینکه یک روز متوجه شدیم که از طرف بهزیستی برای ایجاد کارگاه قالیبافی در روستا آمده‌اند. شاید باورتان نشود وقتی مردم متوجه شدند، بیش از ۲۰۰نفر در کارگاه ثبت نام کردند اما جایی برای حضور آنها نبود، اصلا امکانات نبود که این جمعیت بخواهند کار کنند ولی خیّرین قول‌های خوبی به ما داده‌اند.

  • مشکلات را از رو می‌برم

نیک‌اندیش دختری ۳۵ساله است که با برادرزاده‌اش زندگی می‌کند. از او درباره زندگی‌اش می‌پرسیم و او در جواب می‌گوید: بچه آخر خانواده بودم که به درس خیلی علاقه داشتم.پدر و مادرم با وجود آنکه سواد نداشتند از درس خواندن من حمایت می‌کردند. بعد از گرفتن مدرک کارشناسی داشتم خودم را برای کارشناسی ارشد آماده می‌کردم که برادرم از همسرش جدا شد و نوزاد آنها به خانه ما آمد.پدر و مادرم سنشان بالا بود، به همین دلیل من درسم را رها کردم و نگهداری از مهسا را به‌عهده گرفتم. مهسا ۴ساله بود که پدرم فوت کرد و مادرم هم ۶‌ماه بعد درگذشت. الان من و مهسا ۸سال است که با هم زندگی می‌کنیم چون برادرم ازدواج کرده و زندگی‌اش از ما جداست.

نیک‌اندیش چند نقش از قالی را می‌خواند و دوباره به مصاحبه برمی‌گردد و می‌گوید: منطقه ما با وجود آنکه منطقه‌ای فقیرنشین است اما هر کسی که بخواهد ازدواج کند باید حداقل جهیزیه را داشته باشد. من چون مشکل جهیزیه داشتم و نمی‌خواستم به پدر و مادرم فشار بیاورم ازدواج نکردم، با این حال راضی‌ام به رضای خدا و سعی می‌کنم مثل دوران کودکی همیشه سرزنده و شاد باشم تا مشکلات زندگی را از رو ببرم.

نیک‌اندیش لبخند می‌زند و در ادامه می‌گوید: الان هم مهسا را دارم. او کلاس چهارم است و امسال به کلاس پنجم می‌رود. من و مهسا به هم عادت کرده‌ایم و در کنار هم نقش زندگی را می‌چینیم.

  • همین که سقف داریم خدا را شکر

خواهرها و برادرهای نیک‌اندیش همگی ازدواج کرده‌اند و سر خانه و زندگی خودشان هستند. نیک‌اندیش درباره آنها می‌گوید: متأسفانه زندگی آنها هم داغان است؛ یعنی زندگی خوبی ندارند و فقر گریبانگیر زندگی‌شان است. من از آنها هیچ توقعی ندارم چون زندگی خودشان را دارند و نمی‌توانند مسئولیت زندگی مرا هم به‌عهده بگیرند. با این حال برادر کوچکم در همسایگی ماست و اگر کاری داشته باشم به او می‌گویم.

خانه نیک‌اندیش۲۰متر است. او می‌گوید: این خانه که در واقع تنها یک اتاق است ارثیه پدری است. خدا را شکر می‌کنم که این سقف بالای سرم هست و از این بابت مشکلی ندارم. اگر خدا کمکم کند و دارهای قالی به روستای ما آورده شود دلم می‌خواهد یک انباری درست کنم و دار قالی را در آنجا برپا کنم تا با کمک خواهرزاده‌ها و برادرزاده‌ام فرش ببافیم و دستمان جلوی کسی دراز نباشد.

نیک‌اندیش خودش هیچ پیش‌زمینه‌ای از بافت فرش نداشته است. او وقتی می‌شنود که قرار است برای قالیبافی ثبت نام کنند به محل ثبت نام می‌رود و یکی از ۲۰۰نفری می‌شود که ثبت نام کرده‌اند اما آنقدر در کارش جدی است و پشتکار دارد که الان به یکی از بهترین شاگردها تبدیل شده است. خودش می‌گوید: حتی گره زدن هم بلد نبودم اما رفته بودم که یاد بگیرم.خدا را شکر یاد گرفتم و چند روز پیش استادمان با خنده گفت با اینکه آدم شلوغی هستی و خیلی سروصدا داری اما خوب یاد گرفتی و الان از بهترین شاگردها هستی.

وقتی از تعریف استادش می‌گوید چشمانش برق می‌زند و مشتاقانه می‌گوید: خدا خیِّرینی را که به فکر برپا کردن این کارگاه افتادند خیر دهد. مطمئن باشند که خدا عمل خیرشان را بی‌جواب نمی‌گذارد.

  • آرزوهایی که رنگ می‌گیرند

از آرزوهایش می‌پرسیم و او به نقش قالی خیره می‌شود. انگار آرزوهایش با تار و پودها عجین شده است.کمی مکث می‌کند و بعد می‌گوید: اینجا هنوز مردانی هستند که اجازه نمی‌دهند زنشان بیرون از خانه کار کند و این را بد می‌دانند. دلم می‌خواهد آنقدر دار قالی داشته باشیم که دیگر نیازی به کارگاه رفتن نباشد. همین که یک دار قالی در خانه‌ای ایجاد شود یعنی منبع درآمد در خانه ایجاد شده و زن و مرد می‌توانند در کنار هم ببافند و مشکلاتشان را برطرف کنند. الان ما تنها یک کارگاه داریم و حدود ۵۰ – ۴۰نفر در چند شیفت فعالیت می‌کنند اما اگر در هر خانه یک دار برپا شود کم‌کم مشکلات رنگ می‌بازند.

اوایل که به کارگاه می‌رفتم چیزی بلد نبودم و دستمزدم کم بود اما الان به کمک ۵نفر دیگر توانسته‌ایم قالی ۶متری را در مدت ۴-۳ماه به پایان برسانیم و این مرا خیلی خوشحال می‌کند. وقتی از هیچ،‌یک باغ گل ایجاد می‌شود لذتش غیرقابل وصف است. الان فرش ما همان باغ گل است که نمی‌دانید چقدر دوستش دارم.اگر دار قالی وجود داشته باشد که آن را به خانه بیاورم، می‌توانم هم در خانه کار کنم و هم در کارگاه. اینطوری وقتم کمتر هدر می‌رود و در عوض دستمزد بیشتری به‌دست می‌آورم و می‌توانم برای مهسا روزهای بهتری را بسازم.

۲۱بهمن‌ماه بود که در این روستا کارگاه قالیبافی برای تعدادی از خانم‌های تحت پوشش بهزیستی افتتاح شد و حالا طرح هایش به ثمر نشسته است.طرح «چرخ زندگی» با مشارکت مردم جان می‌گیرد و خانواده‌های نیازمند را بی‌نیاز می‌کند. چقدر مثل نیک‌اندیش در این شهرها و روستاها چشم به راه تنها یک دار قالی هستند تا امورات زندگی را بگذرانند. اینجا سبقت مجاز است برای چرخاندن «چرخ زندگی».

  • معلولیت محدودیت شده است

نیک‌اندیش یادی هم از دوستانی می‌کند که به‌دلیل معلولیت‌شان نمی‌توانند به کارگاه قالیبافی بروند. با ناراحتی می‌گوید: دو تا از دوستان ما از ناحیه پا دچار معلولیت هستند و چون کارگاه قالیبافی از محل زندگی‌شان دور است به‌دلیل مسافت طولانی نمی‌توانند به کارگاه بیایند، درحالی‌که هم استعداد خوبی دارند و هم به پول آن نیازمندند. این بنده‌های خدا خیلی دوست دارند که به کارگاه بیایند اما حداقل باید ۴۵دقیقه پیاده‌روی کنند که برایشان امکانپذیر نیست.

من افراد زیادی را در روستا می‌شناسم که شرایطی به‌مراتب بدتر از من دارند. تنها از خداوند می‌خواهم که شرایطی مهیا شود که دارهای قالی به روستا بیاید و منبع درآمدی برای آنها شود. اگر دارهای قالی برسد من به‌شخصه خیلی خوشحال می‌شوم که اول از همه به خانه این دوستان برود.

زهرا خانم هم یکی دیگر از زنانی است که در کارگاه قالیبافی مشغول به کار شده است، او که همسرش را سال‌ها پیش از دست داده است سواد ندارد و از وقتی کارگاه قالیبافی برقرار شده به آنجا می‌رود و نخ‌ها و بندها را جمع می‌کند. زهرا خانم که تنها دخترش را راهی خانه بخت کرده است الان در خانه پدری زندگی می‌کند. او خدا را شکر می‌کند که دستش جلوی کسی دراز نیست.اما اگر شرایطی فراهم شود که او نیز بتواند در خانه قالیبافی کند زندگی‌اش برای همیشه تغییر خواهد کرد.

همین الان می توانید عضو شبکه پایگاه خبری صدای نهاوند در تلگرام شوید. عضویت در شبکه تلگرام

  • عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد.
  • از نوشتن نظرات با حروف لاتین خودداری شود .

خبرگزاری صدای نهاوند

پشتیبانی سایت توسط کارپوش