صدای نهاوند:
این روزهای پایانی بهمنی پر از حماسه و افتخار، نهاوند نگین انگشتری غرب کشور در حالی آماده برگزاری مراسم سالگرد شهدای انقلابی گروه ابوذر است که حزن و اندوه ایتم فاطمیه و شهادت حضرت زهرا(س) بر تارک آسمان دیار 853 شهید، عاشقانه و عارفانه میتابد.
به گزارش خبرنگار صدای نهاوند، چندی روزی است شهرمان هوای شهدا کرده است این را میتوان از درودیوار شهر فهمید فضا سازی ها در همه جای شهر نشان از وقوع مهمترین رویداد فرهنگی سال میدهند، نامش اما « برگزاری سالگرد شهدای گروه ابوذر و ۸۵۳ شهید سراافراز نهاوند» است امسال اما متفاوت تر نسبت به سالهای گذشته است.
امسال این مراسم حال و هوای فاطمی دارد، دلم در کوچه پر از غوغا اما خاموش بنی هاشم مدینه بود و حکایت درب آتشین، پشت در و پهلوی شکسته که خبری غربت و مظلومیت دوردانه نبی اکرم(ص) را برایم بیشتر کرد، ان هم خبر مادری که بعد از ۲۹ سال جدایی از فرزندش، اینبار بر پیکر بیجان اما معطر به یادگار مانده از دوران دفاع مقدس در ایام فاطمیه و در سالگرد شهادت حضرت زهرا(س) بوسه زد و اشک شوق ریخت.
مادر شهید جاویدالاثر عبدالرضا حیدری را می گویم، مادری از دیار نهاوند، شیر زن لری مانند مادران شهدای گروه ابوذر نهاوند که تاریخ برای همیشه صبر، شهامت، ایثار و فداکاری آنها را سینه به سینه به مردمان آزاده یا خواهد داد.
از نهاوند گفتیم و شهدایش، از تاریخ پرافتخار و گران بهایش اینجا جایی متفاوت است، اینجا همه برگ برگ تاریخش یک فصل شیدایی است در تاریخ نهاوند، شاهد کارهای بزرگی توسط چهره های ماندگار بوده ایم که در تاریخ ایران جاودانه مانده و چنان با انقلاب و ارزشهای اسلامی ایران گره خورده که تاریخ بدون آنها از شرح حقایق عاجز است.
اما این بار می خواهم از شهدای گروه ابوذر نهاوند بگویم، عده ای جوان صادق و بی باک و عاشق اسلام در سال ۱۳۴۹ با تشکیل گرو انقلابی ابوذر وارد فاز جدیدی از مبارزه با حکومت شاه شدند بهطوریکه ۶ جوان انقلابی به همراه معلم شهید حاج محمد طالبیان به نامهای بهمن منشط، ولیالله سیف، عباد الله خدا رحمی، روحالله سیف، حجتالله عبدلی، ماشاالله سیف گروهی مبارز بنام ابوذر را برای اولین بار در غرب کشور تشکیل دادند.
این جوانان انقلابی درست زمانی تصمیم گرفتند حرکتی عاشورایی کنند که زمان خفقان بود و تاریکی، آزادگی محبوس و زندانی بود و اسلام و قرآن در اوج مظلومیت و غریبی منتظر ندای “هل من ناصر ینصرونی” بودند و رژیم فاسد پهلوی از قدرت گرفتن نیروهای مخالف و به ویژه مذهبیها در هراس بود از آنجایی که تشکیل این گروه سری و مخفی بود لذا افراد کمی از تشکیل و نحوه فعالیت آن تا قبل از دستگیری اطلاع داشتند اما زمان شکل گیری این گروه همزمان بود با زمانی که بهائیان در دوران حکومت پهلوی، آزادانه به تبلیغ آیین خود میپرداختند و در این راستا مبلغانی را به تمام نقاط کشور میفرستادند.
بیشتر اعضای گروه ابوذر، دانشآموزان دبیرستانی بودند و ارتباط آنها با معلمان مذهبی، به ویژه ارتباطشان با محمد طالبیان، در تسریع حرکت مبارزاتی آنها موثر بود و مدرسه، یکی از جایگاههای مهم فعالیتهای این گروه بهشمار میرفت و درس انشا و ادبیات، یکی از بسترهای اعلام نارضایتیها از مسائل سیاسی و اجتماعی تلقی میشد.
درحقیقت گروه ابوذر پس از تجربه فعالیتها و جلسات مذهبی ـ اعتقادی در راستای توسعه و تبلیغ دینی، به این نتیجه رسیدند که تا زمانیکه وارد مرحله مبارزه مسلحانه با رژیم نشوند، نخواهند توانست اقدام بنیادی و موثری در راستای اضمحلال حاکمیت وقت و زمینهسازی برای حکومت آرمانی اسلامی انجام دهند و ازاینرو بهتدریج از نظارت و کنترل محرکان و مبلغان اولیه مذهبی- سیاسی خارج شدند و گام در مسیر عملیات مسلحانه گذاشتند.
انگیزه اصلی عملیات خلعسلاح، تهیه سلاح برای گروه بود و آنها راههای مختلفی را برای بهدستآوردن اسلحه پیمودند اما هیچکدام از آنها نتیجهای بهبار نیاورد. آنها سرانجام بدینمنظور به خلعسلاح پاسبان شهربانی قم در تیر ماه سال ۱۳۵۲ اقدام کردند اما این عملیات به کشف و دستگیری اعضای آن منجر شد.
در زندان به رغم شکنجههای بسیار توسط ساواک، بعضی از اعضای گروه مقاومت سرسختانهای از خود نشان دادند چنانکه بهمن منشط، از اعضای اصلی گروه، تا آخرین لحظه حیات خود به رژیم پهلوی میتاخت و کوچکترین مماشاتی از خود نشان نمیداد.
بههرصورت سرانجام در آبانماه ۱۳۵۲، پس از بازجوییهای مکرر و تکمیل پروندهها، نخستین دادگاه اعضای گروه تشکیل شد و سرانجام در روز سیام بهمن ۱۳۵۲ حکم اعدام شش نفر از آنها (عبدالله خدارحمی، بهمن منشط، حجتالله عبدلی، ماشاالله سیف، روحالله سیف و ولیالله سیف) بهاجرا درآمد و آنها راس ساعت پنجونیم صبح روز مذکور به پادگان جمشیدیه برده شدند.
رژیم شاه تا جاییکه توانست سعی نمود، جریان دستگیری، محاکمه و شهادت گروه ابوذر را بیسروصدا و پنهانی صورت دهد؛ زیرا از اقرار به گسترش مبارزات ضدرژیمی در میان تودههای مردم بیم داشت بههمینخاطر، از جریان دادگاهها و محاکمات آنها هیچ خبری در رسانهها منعکس نشد و تنها برخی روزنامههای دولتی از «اعدام شش خرابکار» خبر دادند.
آنچه در ادامه میخوانید مروری مختصر به زندگینامه و مرامنامه این عزیزان است:
این شهدای سرافراز در آخرین دقایق عمر خود به زبانی ساده و فارغ از هرگونه دلبستگی و وابستگی در چندین جمله خواستههای خود را اینگونه بیان داشتهاند که فارغ از مراودتهای خانوادگی که توأم با درد رنج است ما توانستیم با رخصت از خانوادههای معظم این عزیزان چند سطر را به رشته تحریر درآوریم.
*ماشاالله سیف؛ مؤمن باشید که مؤمن کمحرف است و پرکار ، پدر، مادر، خواهر و برادرانم شما را توصیه میکنم به نماز اول وقت، روزه و همچنین یاد خدا در دل شما باشد. اگر اعدامم کردند گریه و زاری نکنید زیرا که خون من از خون علیاکبر حسین (ع) بالاتر نیست، شیرینی تقسیم کنید و اگر امکان داشت پیکر مرا در نهاوند به خاک بسپارید.
*روحالله سیف؛ اکنونکه این نامه را مینویسم از شما تقاضای بخشش مینمایم، دنیا محل مُردن است و همه ما میمیریم ولی این مرگ باید شرافتمندانه باشد و مرگی باشد که آدم با روی سپید در پیشگاه عدل الهی قرار گیرد. همیشه منظورتان بهسوی خدا باشد.
*عباد الله خدا رحمی؛ اگر جسد مرا گرفتید در نهاوند به خاک بسپارید و از مقدار پولی که ارثیه من باشد مبلغ ۱۰۰۰ هزار تومان به … و بقیه را به مستمندان و برای همسایهها زغال و لباس برای عیدشان بخرید.
*بهمن منشط؛ پدر بزرگوارم از وقتیکه خود را شناختهام سایه پرمحبت شما بر سرم بود، مرگ حق است همه را به تقوا سفارش میکنم امیدوارم چون کوهی مرگ را تحملکنید.
*ولیالله سیف؛ پدر و مادر عزیز و مهربانم چندساعتی دیگر باقی نمانده که عهدی را که باخدا بستهام به آن وفا کرده و همانطور اولین روزی که این کار شروع کردم جان خودم را در رضایت او قراردادم و در این راه از تمام مسائل زندگی چشم پوشیده و به رضایت او چشم دوختم.
*حجتالله عبدلی؛ اکنونکه آخرین ساعتهای عمر من سپری میشود با خاطری آسوده و عشقی سرشار از ایمان وصیت خود را اعلام میدارم تا میتوانید از ذکر خدا غافل نباشید، شما را به خواندن نماز به صبر و پایداری در مقابل گناه و مشکلات توصیه مینمایم.
بار دیگر ۳۰ بهمن فرا رسید و بزرگداشت مراسم شهدای گروه ابوذر و ۸۵۳ شهید والامقام شهرستان نهاوند نامتان را خوب زنده نگه داشته ایم اما راهتان را نه! البته از بودن نامتان هم جای غم نیست اما دلم از به غربت نشستن راه و مرام تان گرفته است. هر روز بیشتر فراموش تان می کنیم. شهر و دیارمان عجیب دلتنگ حضورتان است. این روزها هوا بس ناجوانمردانه سرد و هر کجا را که می نگری جز شرمندگی حاصلی برایتان ندارد. شهدا رفتند و خجالتش برای ما ماند. برای من و تویی که امروز راحت نفس می کشیم. شهدا دلمان برای صداقت تان تنگ شده است.
حقیقت این است که ما گم شدهایم در کوچه پس کوچه های زمان. بر روی چشم ما، پردهای از خاک کشیده اند؛ وگرنه شما را مرگی نیست، ما اسیران غربت خاکیم؛ ما را بیابید! پلاک زخمیتان را بر گردن گمشدگان رملهای داغ گناه بیندازید؛ شاید پیدا شویم! شاید بوی خون به ناحق ریخته شما، ما را به سوی حق بکشاند؛ شاید فکه، نامی شود که رازهای زندگی را به ما بیاموزد.
و در خاتمه باید گفت: «شهدا رفتند تا جوانان امروز برای جنگ و جبهه ای بزرگتر بمانند، امروز جنگ، جنگ افکار است، اگر در جبهه مبانی اعتقادی از دشمن ضربه بخوری جانباز نشده ای، ناقص شده ای و اگر مغلوب دشمن شدی شهید نیستی ، بلکه تباه شدی …….تباه!»
نهاوند پایتخت انقلاب-دروازه ورود اسلام به ایران-شهر سراب ها-شهر برترین اولین ها
الان دوباره خبرسراسری و ۲۰۳۰ پخشش نمیکنه.