به گزارش صدای نهاوند، حال دست به انتشار گزیده وصیتنامه معلم شهید « محمد طالبیان » پدر معنوی گروه شهدای ابوذر میزنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
« یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ خدا -[رتبه] کسانى از شما را که گرویده و کسانى را که دانشمندند [بر حسب] درجات بلند گرداند» (آیه ۱۱ سوره مجادله)
خداوند منزه را از هر جهت ستایش میکنم که به ما توفیق اسلام را مرحمت فرمود و ما را در زمانی قرار داد که رهبری آگاه از نسل پاک زهرای اطهر(س) رهبری انقلاب و رئیس جمهور دانشمند از نسل پاک زهرا(س) و اغلب وزرا که از دودمان پیامبر گرامیمان هستند.
در این فضا از تو عاجزانه درخواست میکنم که شیرینی محبت خودت را به ما بچشان و ما را به مقام قرب خودت انس ده و به ما توفیق بده که لحظهای از تو رویگردان نباشیم و ما را برای عشق و محبت خودت خالص گردان و اخلاص در عمل مرحمت فرما تا در علم و تقوا اسوه گردیم و در اخلاص و ایمان و عمل و جهاد و تفکر برای بشریت الهامبخش و در این راه ما را یار و یاور باش گرچه ما لایق نیستیم یا درستتر بگویم «لایق نیستم تا لایق جانان شوم» زیرا در این راه باید جمله جان شویم، جمله عشق شویم، جمله ایثار گردیم، جمله شور و شوق گردیم تا لایق سرباز امام زمان(عج) بودن را دریافت کنیم.
اکنون که مورد تعرض دشمن قرار گرفتهایم بایستی از جان مایه بگذاریم، از وقتمان از امکاناتمان تا انشاالله در جبهه حق علیه باطل پیروز گردیم البته این وظیفه شرکت در جبهه جنگ یک وظیفه اسلامی است و کسی که در جبهه شرکت نکند با نوعی از نفاق از دنیا خواهد رفت. علاوه بر این امام عزیزمان بر همه واجب کرد که در جبهه بروند تا این عنصر فسادی که جانش به گلوگاه رسیده را زودتر شاهد مردنش باشیم. هرچند با مردن صدام تکلیف ما تمام نمیشود چون ما در قبال تمام مستضعفان جهان مسئولیت داریم و اکنون پس از آزاد شدن عراق انشاالله بایستی به جبهه فلسطین رفت و اسرائیل غاصب را به سختی سرکوب و از آن سرزمین بیرون راند و به خاطر داشتن چنین فکری خداوند متعال را باید سپاس گفت.
وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیراً – چرا در راه خدا، و (در راه) مردان و زنان و کودکانى که (به دست ستمگران) تضعیف شده اند، پیکار نمى کنید؟! همان افراد (ستمدیده اى) که مى گویند: «پروردگارا! ما را از این شهر (مکّه)، که اهلش ستمگرند، بیرون ببر! و از طرف خود، براى ما سرپرستى قرار ده; و از جانب خود، یار و یاورى براى ما تعیین فرما»(آیه ۷۵ سوره نساء)
پس ما به این علت که در جهان استضعاف هست، مسئولیت داریم که آنها را کمک کنیم. دست انتقام خداوند از آستین ما بیرون آید و دشمنان بشریت را مجازات کند، انشاالله. اینک اینجانب محمد طالبیان بنده خدا و معتقد به یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر که آخرین آنها حضرت محمد(ص) است و معتقد به امامت حضرت علی(ع) و یازده فرزند بزرگوارش و معتقد به معاد و عدلالهی و اینکه امام دوازدهم حضرت حجتبنالحسن(ع) کسی است که باید قسط و عدل را در جهان حکمفرما کند و ما باید زمینهساز حکومت جهانی آن امام باشیم و معتقد به ولایت فقیه و مقلد امام عزیز حضرت امام خمینی.
همگی برادران و خواهران و فرزندان و همشهریان و همه امت حزبالله را به پیروی صمیمانه و متعهدانه از بیانات امام عزیزمان سفارش میکنم. آنها را به نماز و روزه و جهاد و خمس و زکات و امر به معروف و نهی از منکر و فرا گرفتن مسائل مذهبی توصیه میکنم. بنده برای لبیک گفتن به پیام پیامبرگونه امام به قصد پیروزی انشاالله.
به این سفر آمدهام و اگر لیاقت شهادت و قبول حضرت حق را پیدا کنم، انشاالله از وزارت خود خواهشمندم اینجانب را حتما در جوار امام رضا(ع) دفن کنید و نماینده حضرت امام مسئولیت شرعی این مهم را به عهده دارد زیرا این بنده خیلی به حضرت امام رضا(ع) عشق میورزم و حاضر بودم همیشه در جوار آن حضرت باشم و از ثلث مالم بهای این قبر را بپردازید و بقیه ثلث را در کارهای مفید مثل کمک به جبهه و به خانوادههای مستمند، کمک کردن و هر کار خیر دیگری میتوانید به مصرف برسانید بحمداللّه و المنه نماز و روزه، خمس و زکاتی بر عهدهام نیست و از حضرت باریتعالی امیدوارم به حق چهارده معصوم عبادات ناقابلم را قبول و از عذاب خودش ما را خود نگهداری فرماید.
خدایا خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
از همگی التماس دعا دارم.
پنجشنبه ۱۸/۲/۶۵ مطابق ۲۸ شعبان
محمد طالبیان
زندگینامه شهید محمد طالبیان
شهید محمد طالبیان ۷ دیماه سال ۱۳۱۶ در شهرستان نهاوند دیده به جهان گشود و پس از سپری کردن دوران کودکی با عشق و علاقه و با وجود همه سختیهای دوران رژیم ستمشاهی به آموزش و تحصیل علم پرداخت و با موفقیت کامل موفق به اخذ مدرک لیسانس در آن زمان شد.
با کسب رتبه عالی در رشته مدیریت در دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد اما به علت راهاندازی اعتصابات دانشجویی با وجود اینکه بورسیه دولت بود در سال ۱۳۴۸ اخراج شد.
سال بعد در رشته ادبیات عرب در دانشگاه اصفهان شروع به تحصیل کرد. همان جا با هیئتهای مذهبی آشنا شد و فعالیتهای خود را ادامه داد. به نهاوند بازگشت و تجربیات خود را اجرایی کرد.
وی به عنوان معلم از بین شاگردان خود هر کسی که حتی کوچکترین زمینه تحول را داشت رها نکرده و همواره تلاش در هدایت آنان داشت. ۶ نفر از بهترینها را از مدارس مختلف جمعآوری کرد که عنوان این گروه ۶ نفره، گروه ابوذر شد و حاصل آن شهدای گروه ابوذر.
وی که با قرآن و مفاهیم دینی و معارف الهی آشنایی کامل داشت در زادگاهش نهاوند و در دبیرستان سابق “کوروش” به تدریس فقه پرداخت و با شکلگیری نهضت اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) مبارزات خود را علیه رژیم پهلوی شروع کرد.
هنگامیکه مشاهده کرد بهاییت و افکار التقاطی آنها در حال شکلگیری و قدرت گرفتن است برای مبارزه با افکار شوم این فرقه ضاله انجمن ضدبهائیت شهرستان نهاوند را راهاندازی کرد و به مبارزه ایدئولوژیک با این گروهک پرداخت و همواره دست به روشنگری بر ضد آنها میزد.
اقدامات وی در اوج دوران خفقان و سرکوب رژیم ستمشاهی مورد توجه سازمان ساواک قرار گرفت و او را بیشتر تحت نظر گرفتند و درصدد دستگیریش برآمدند اما موفق به این کار نشدند.
نقطه عطف فعالیتهای انقلابی وی هدایت و رهبری گروه انقلابی ابوذر نهاوند در اوایل دهه ۵۰ بود که توسط ۶ جوان انقلابی نهاوند تأسیسشد و به مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه میپرداختند.
گروه ابوذر نهاوند پس از دستگیری توسط ساواک، در سحرگاه ۳۰ بهمن سال ۱۳۵۲ به دستور مستقیم شاه، در پارک چیتگر تهران مظلومانه به شهادت رسیدند.
با شهادت گروه ابوذر حاج محمد برای مبارزه با رژیم طاغوت بسیار مصممتر شد و فعالیتهای خود را با شدت ادامه داد چون او کسی نبود که با این مشکلات دست از مبارزات خود بردارد، بنابراین نیروهای ساواک، این مبارز انقلابی را در سال ۵۲ دستگیر کردند و بعد از ۶ ماه شکنجه، وی را به تحمل ۱۵ سال زندان محکوم کردند.
فرزندش علی میگوید: هر چند پس از دستگیری پدرم تا یکسال هیچ خبری از او نداشتیم و بعد از آن برای ملاقات پدر به زندان قصر میرفتیم اما تا بیش از یکسال و نیم، هیچ جوابی جز سلام از پدر نیمهجانی که کشانکشان توسط دو مأمور زندان آن هم از پشت دیوار شیشهای با چند مهره شکسته کمر، جراحت شدید پا و بخیههای تمام نشدنی پیکرش، نشنیدیم.
از سال ۵۲ تا پیروزی انقلاب اسلامی اسوه مقامت و ایثار مردم نهاوند در زندانهای رژیم ستمشاهی تحت شکنجه قرار داشت و با پیروزی انقلاب و ورود تاریخی حضرت امام خمینی(ره) به میهن اسلامی، آزاد شد.
در همین ایام زندان بود که با مقام معظم رهبری آشنا شد و مدتی هم سلولی ایشان بود که این همنشینی مجاهدانه، بر روحیات معنوی وی تأثیر بسیار داشت.
پس از انقلاب، رئیس کمیته انقلاب اسلامی و در عین حال رئیس حزب جمهوری اسلامی و همزمان شهردار نهاوند شد. سالهای ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ از شهرداران منتخب استان و تنها شهرداری بود که بدون استفاده از بودجه مملکتی حقوق تمام کارکنان شهرداری را تأمین و پرداخت کرد.
روزی که بازرسان استان، شهردار را در بین کارگرانی دیدند که مشغول بیل زدن و آسفالت کوچهای از محله پای قلعه بود و علت را جویا شدند: طالبیان در پاسخ گفت: وظیفه خدمت است. وقتی کارگر ببیند که شهردار نیز مانند او کلنگ میزند احساس نمیکند که شغل پستی دارد، احساس حقارت نمیکند و این افتخار من است.
به دنبال خدمات بسیار در حوزههای مختلف فرهنگی و تربیتی، با آغاز جنگ تحمیلی به جبهههای حق علیه باطل شتافت و دلاورانه در عملیاتهای مختلف شرکت کرد و تا پایان جنگ در بسیاری از مناطق عملیاتی انجام وظیفه کرد.
پس از سالهای دفاع مقدس، مسئولیتهای متعددی در آموزش و پرورش و وزارت کشور بر عهده گرفت و در سنگر فرهنگی و اجرایی کشور نیز از تمام وجود خود برای سربلندی ایران گذشت و تلاشهای بسیار کرد.
این مجاهد خستگیناپذیر که به “ابوذر زمان” و “معلم شهید” مشهور شد، در ۱۲ فروردین سال ۱۳۷۰ زمانی که منافقین تحرکاتی را در مرزها داشتند، در عملیات سرکوب منافقین (عملیلات مروارید) در منطقه خانقین عراق که از سوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی طراحی و اجرا شد، شرکت کرد که در درگیری با منافقین کوردل به شدت مجروح شد و همرزمانش نیز موفق به انتقال وی به عقب جبهه نشدند و همانجا به شهادت رسید.
علی فرزند شهید میگوید: میهمان داشتیم که پدرم تماس گرفت و گفت که کولهپشتی مرا آماده کنید میخواهم به جنگ بروم. ما خندیدیم، گفتیم احتمالا دارد مزاح میکند، جنگ تمام شده، شاید به مأموریت میرود.
پدرم ساک را برداشت و از همه خداحافظی کرد. ما هم با مزاح و به دور از هر جدیتی با او خداحافظی کردیم. مادرم پرسید: کی بر میگردی!؟ در پاسخ گفت: معلوم نیست و پدرم هرگز برنگشت!!
آنها با گروه خود پیشروی کرده بودند از محدوده تعیین شده قدری جلوتر رفته و در تیررس منافقین قرار گرفته بودند، آن تعداد که برگشتند، پس از مدتی برای پیدا کردن پیکر پدرم برگشتند اما هیچ اثری حتی کوچکترین نشانی از پدرم پیدا نشد، با هواپیما نیز از تمامی منطقه عکس گرفتند که نکند جایی از قلم بیفتد اما باز هم هیچ اثری از شهادت و شهید نبود! حتی حدس زدند که شاید در زندان منافقین باشد، نیروی نفوذی فرستادند اما باز هم هیچ اثری از او نبود تا اینکه در سال ۱۳۸۵ شهید اعلام شد. پیکر مطهر شهید محمد طالبیان هیچگاه به وطن بازنگشت.
این شهید در سال ۱۳۹۰ به عنوان شهید نمونه کشوری از سوی رهبر معظم انقلاب انتخاب شد. کتاب “آقای معلم” که به همت مهین سمواتی جمعآوری شده است به زندگینامه و خاطرات شهید میپردازد./ایکنا